|
|
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 458
نویسنده : آرمان حسيني
|
|
مکن ایدوست ملامت من سودائی راکه تو روزی نکشیدی، غم تنهائی راصبرم از دوست مفرمای، که هرگز با هماتفاقی نبود، عشق و شکیبائی رامطلب دانش از آنکس که به آب دیدهشسته باشد ورق ِ دفترِ دانائی راننگرد مردم چشمم به جمالی دیگرکاعتباری نبود، مردم هر جائی راگر زبانم نکند یاد تو، خاموشی بهعاشقم بهر سخنهای تو گویایی راآفریدست تو را بهر بهشتآرائیچون گل و لاله و نرگس، چمنآرائی راچون نظر کرد به چشم و بر زلف تو، همامیافت، مستی و پریشانی و شیدائی را
|
|
|